بحار الأنوار عن عائشة :
كانَ رَسولُ اللّه ِ إذا ذَكرَ خَديجَةَ لَم يَسأمْ مِن ثَناءٍ علَيها و استِغفارٍ لَها ، فذَكرَها ذاتَ يَومٍ فحَمَلَتني الغَيرَةُ فقلتُ : لَقد عَوَّضَكَ اللّه ُ مِن كبيرَةِ السِّنِّ ! فرأيتُ رَسولَ اللّه ِ غَضِبَ غَضَبا شَديدا ، فَسَقَطتُ في يَدِي ، فقلتُ : اللّهُمّ إنّكَ إن أذهَبتَ بغَضَبِ رَسولِكَ لَم أعُدْ بذِكرِها بِسُوءٍ ما بَقِيتُ . فلَمّا رأى رَسولُ اللّه ِ ما لَقِيتُ قالَ : كيفَ قُلتِ ؟! و اللّه ِ لَقَد آمَنَت بي إذ كَفر النّاسُ ، و آوَتني إذ رَفَضَني النّاسُ ، و صَدَّقَتني إذ كَذَّبَنيَ النّاسُ ، و رُزِقَت مِنّي حيثُ حُرِمتُموهُ . فغَدا و راحَ علَيَّ بها شَهرا . ( ميزان الحكمة ، ج 12، ص113)
در بحار الأنوار ـ به نقل از عايشه ـ آمده است : رسول خدا هرگاه از خديجه ياد مى كرد از تعريف و تمجيد او و طلب مغفرت براى وى خسته نمى شد. يك روز از او ياد كرد و من حسودى كردم و گفتم : خداوند عوض آن پير زن را به تو داده است! عايشه مى گويد : ديدم رسول خدا بشدّت خشمگين شد. من از گفته خود پشيمان شدم و گفتم : خدايا! اگر خشم رسولت را برطرف سازى، ديگر تا زنده هستم از خديجه به بدى ياد نخواهم كرد. مى گويد: چون رسول خدا حالت مرا ديد، فرمود : چگونه اين حرف را زدى؟! به خدا قسم خديجه زمانى به من ايمان آورد كه همه مردم به من كافر بودند. زمانى كه همه مردم مرا از خود مى راندند او مرا پناه داد، زمانى كه همه مردم مرا تكذيب مى كردند او مرا تصديق كرد و زمانى كه شما از فرزند محروم بوديد، خداوند از من به او فرزند روزى كرد. عايشه مى گويد : پيامبر تا يك ماه شب و روز از خديجه برايم تعريف مى كرد .
نظرات شما عزیزان: